ز دست مکر وز دستان جانان

شاعر : سنايي غزنوي

نميدانم سر و سامان جانانز دست مکر وز دستان جانان
شدم سرگشته و حيران جانانز بس کاخ شوخ داند پاي بازي
دو بند زلف مشک افشان جانانگشاد از چشم من صد چشمه‌ي خون
هزاران جان فداي جان جاناناگر چه خود ندارد با رهي دل
اگر من بشکنم پيمان جانانچو زلف او رخ من پر شکن باد
اگر باشم شبي مهمان جاناننبيند روز عمر من دگر مرگ
هميشه در خط فرمان جانانسنايي تا سما گردان بود هست
غلام و چاکر و دربان جانانبود همواره از بهر تفاخر